سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سرباز ولایت
 

این هماهنگی، از دستیابی به یک فلسفه شدن ـ که غیر از فلسفه چیستی و چرایی است ـ آغاز می شود که باید به فلسفة تاریخ ختم شود و از آنجا قوانین تکامل تاریخ اخذ گردد و سپس طبق فلسفه توسعه، استراتژی توسعه بدست آید. اگر از اینجا آغاز کنیم می توانیم رویکرد جدیدی به فلسفه فیزیک، فلسفة ریاضی و فلسفة زیست داشته و آنها را در قالب اسلامی تعریف کنیم و سپس با ارائه روشهای جدید در تحقیقات کتابخانه ای، تحقیقات نظری و تحقیقات میدانی، به تحقیقات جدید در علوم کاربردی برسیم. آن گاه اگر لازم باشد....

گفتار زیر حاصل بحث استاد گرامی حجت الاسلام و المسلمین میرباقری است که درباره موضوع مهم وحدت حوزه و دانشگاه ایراد شده است. در این گفتار به لزوم این تعامل پرداخته و از مبانی و جایگاه های هر یک سخن به میان آمده است.
پیش فرضهای وحدت حوزه و دانشگاه
رابطه حوزه و دانشگاه از یک نگاه، همان رابطه بین دین و علم است. وحدت این دو نهاد را نباید به معنای «یکسان شدن» مد نظر داشت، بلکه باید پیشنهاد هماهنگی حوزه و دانشگاه را در یک سازمان و شبکه ارائه کرد. هماهنگی حوزه و دانشگاه در مرحله برنامه ریزی است که غیر از یک انقلاب سیاسی است. در مرحله ای که می خواهیم عدالت جدیدی پایه گذاری می شود، هماهنگی که باید در جهت رسیدن به برنامه باشد.
این هماهنگی، از دستیابی به یک فلسفه شدن ـ که غیر از فلسفه چیستی و چرایی است ـ آغاز می شود که باید به فلسفة تاریخ ختم شود و از آنجا قوانین تکامل تاریخ اخذ گردد و سپس طبق فلسفه توسعه، استراتژی توسعه بدست آید. اگر از اینجا آغاز کنیم می توانیم رویکرد جدیدی به فلسفه فیزیک، فلسفة ریاضی و فلسفة زیست داشته و آنها را در قالب اسلامی تعریف کنیم و سپس با ارائه روشهای جدید در تحقیقات کتابخانه ای، تحقیقات نظری و تحقیقات میدانی، به تحقیقات جدید در علوم کاربردی برسیم. آن گاه اگر لازم باشد، برای اداره اسلامی جامعه، به یک سازمان فرهنگی احتیاج است تا در جهت دستیابی به معادلات جدید، به پژوهش و تحقیق در بخشهای نظری و کاربردی بپردازد. پاره ای از این پژوهش ها برعهده آکادمی ها، بخشی بر عهده حوزه و بخشی دیگر بر دوش دانشگاه است. در واقع، فلسفه روش و حتی فلسفه فیزیک و فلسفة ریاضی و فلسفة حیات که کیفیت شدن ماده و نسبیت ریاضی آن را تعریف می کنند، مربوط به آکادمی هاست. استنباط احکام التزامی در سطوح خرد، کلان و توسعه، در زمینه توصیف و تکلیف و ارزش، مختص حوزه هاست که طبعاً محتاج تکامل منطق حوزه در استنباط و توسعه معرفت دینی بر پایه تعبد می باشد. بعد از آن که این مراحل طی شد، بر پایه پیش فرضهای جدید، امکان تحقیقات نظری و تحقیقات کتابخانه ای و میدانی تازه برای رسیدن به معادله های جدید میسر می شود که این امر، رسالت دانشگاهها به شمار می رود.
بنابر آنچه گفته شد یک سازمان به وجود می آید که نیازی به انحلال هیچکدام از دو مجموعه حوزه و دانشگاه نیست، همچنین هیچ کدام در دیگری حل و ادغام نمی شود، بلکه سازمان جامع تری داریم که در آن، هر کدام از این نهاد ها جایگاه خود را دارند. همان گونه که هماهنگی بین علوم کاربردی و پایه نظری به مفهوم کاربردی شدن علوم پایه، و نظری شدن علوم کاربردی نیست، بلکه به معنای هماهنگی بین آنهاست تا به صورت یک شبکه اطلاع که ناظر به امر اداره باشد در بیایند. در حقیقت می خواهیم بین دین و علم گره بزنیم؛ تا نه خِرَد مستقل از وحی، و نه وحی مستقل از خرد، برنامه ریزی  کند، بلکه به دنبال آن هستیم که بین وحی وخِرَد، و میان کاوش های نظری و تجربی از یک سو و راهبردهای وحیانی از سوی دیگر، هماهنگی ایجاد کنیم. آن هماهنگی، نهادی فراتر از دانشگاه کنونی و مجموعه ای فراتر از حوزه کهن را می طلبد که در نتیجه آن، در راهبردهای علمی و اجتماعی، وحدت رویه حاصل می گردد. اساساً معنای هماهنگی و وحدت حوزه و دانشگاه معنایی جز این  ندارد.
لزوم تعامل علم و دین
این نکته را هم باید مورد بحث قرار داد که ما اجزای جامعه بزرگتری هستیم و فرآیند تحول جامعه ما، نقش محوری را در نحوه عملکرد ما در حوزه های مختلف بر جای می گذارد. از این نگاه، روند انقلاب اسلامی در نحوه هماهنگی دو مجموعه  حوزه و دانشگاه نقش اساسی دارد.
می توان گفت انقلاب سه مرحله دارد؛ مرحله اول، مرحله پیروزی با شعارهای سیاسی است. بلافاصله بعد از پیروزی سیاسی، الگوی گزینش نیروی انسانی عوض می شود و اصلاح جزئی در ساختار اجتماعی پدید می آید، ولی برای اداره جامعه و ایجاد توازن سیاسی و اقتصادی، بر همان دانشهای کهن اجتماعی تکیه می شود. لکن در گام بعد، بین «آرمانها» و «راهکارها» تعارض پدید می آید و در نتیجه اهداف کلی انقلاب به تعدیل کشیده می شود. این مرحله، مرحله چالش نظری است که انقلاب مجبور است به دفاع از مبانی خود برخیزد. اگر انقلاب این مرحله را طی کند و به پیروزی فرهنگی برسد به ناچار راهکارهای جدید فرهنگی ایجاد می کند تا عینیت را بر اساس آرمانهای خود بسازد.
اساسی ترین بحث در مرحله پیروزی فرهنگی بحث «حکومت دینی» است. اگر ما در این برهه، منکر حکومت دینی شویم، آنگاه موضوعی به نام وحدت حوزه و دانشگاه باقی نمی ماند؛ یعنی یا مجبور هستیم نظریه کهن تقسیم وظایف را بپذیریم تا دین و سیاست جدای از هم، هر کدام کار خود را انجام دهند یا اینکه دین را پدیده ای خواهیم پنداشت که دوره اش گذشته است و همه حرف ها را بشر باید بزند! این امر در مرحله تحول علمی در غرب نیز اتفاق افتاده و عرصه را بر دین تنگ کرده و حتی حوزه حداقل را نیز از دین گرفته است.
اگر ما بتوانیم مرحله چالش نظری را بگذرانیم و نظریه انقلاب را تثبیت کنیم، آن وقت این پرسش می شود که راهکارهای عینی شما چیست و توازن سیاسی را چگونه تعریف می کنید؟ چه تفاوتی بین عدالت سیاسی شما با نظام سرمایه داری و یا نظام سوسیالیستی وجود دارد؟ نظام توازن اقتصادی و یا عدالت فرهنگی، بر پایه رهیافت شما چگونه است؟ نظام توزیع اطلاع، قدرت و ثروت را در جمهوری اسلامی چگونه تبیین می کنید؟
اگر معتقدیم که دین در همه ساحت ها حرف دارد و نیز اگر معادلات عینی اداره و نظامات کاربردی جامعه، همان نظام سرمایه داری و سوسیالیستی بوده و در نتیجه، محصول خاصی را به بار می آورد در ادامه انقلاب خود ناچار باید رویکرد جدیدی به علم داشته باشیم؛ ما باید از یک طرف بپذیریم که علم، منحصر به آن علمی که تاکنون بوده، نیست، بلکه «جهت» بر علم حاکم است. سپس دنبال انقلاب فرهنگی و ایجاد معادله جدیدی باشیم که بتواند نظام توازن را بر اساس فرهنگ اسلامی تعریف نماید، بالاخره اینکه فهم جدیدتر و متکامل تر از دین بطلبیم؛ یعنی درک قبلی که ناظر به حوزه احکام خرد دینی است و پایه نظامات کلان اجتماعی و راهبردهای توسعه را طرح ریزی نکرده است را تکامل ببخشیم. بنابراین معرفت های گذشته ما از دین نمی توانند نگاه دین از زاویه احکام تکلیفی و توصیفی و ارزشی به مسأله توسعه و نظامات کلان و خرد را تشریح نمایند.
در واقع، نظام حوزه باید تکامل یابد و در روش معرفت شناسی ـ نه صرفاً در استنباط جدید از منابع ـ به افق های نوینی گام بگذارد. دانشگاه نیز باید رویکرد جدیدی داشته باشد و دچار تغییر و تحول گردد. اگر چنین نشود و اگر اجازه دهیم فلسفه شدن مادی پیش رود، نتیجه این خواهد شد که نسبت ها و تنظیم های عینی جامعه بر اساس حس گرایی و مطلق گرایی حسی صورت گیرد و استقلال آن و توسعه دامنه خرد به همه عرصه ها برسد. این فرآیند به همانجا می رسد که جامعه غربی رسیده و عرصه را بر دین تنگ کرده است. به تعبیری «تقدس زدایی» و از بین رفتن روح قدسی جامعه غربی، ناشی از «مطلق گرایی حسی» بوده است. بنابراین در این شرایط، موضوع هماهنگی حوزه و دانشگاه از بین می رود.
به نظر می رسد تا تلقی ما از نسبت دین و علم اصلاح نشود، هرگز نمی توان از وحدت حوزه و دانشگاه سخن گفت؛ زیرا رسالت دانشگاهها پرورش عالمانی است که علم اداره جامعه را ـ با تمام گستردگی؛ اعم از علوم پایه و کاربردی ـ آموخته اند. از آن طرف، حوزه اگر معتقد به دین حداکثری باشد تا بتواند اداره جامعه را به عهده بگیرد ـ ناچار خواهد بود که رابطه دین و اداره را تمام کند. پس از یک سو، علم مدعی اداره جامعه است و از یک سو قرار است دین با اداره عینی جامعه رابطه برقرار کند. آن گاه این سؤال پیش می آید که چه نسبتی باید بین دین و علم برقرار شود و آیا حوزه و دانشگاه دو نهاد مستقل هستند؟ پاسخ این است که اگر استقلال آنها را به صورت مطلق در نظر بگیریم، هماهنگی واقع نخواهد شد؛ یعنی دو مجموعه که از هم استقلال دارند، ممکن است با هم کاری نداشته باشند و احیاناً احترام سیاسی به هم بگذارند، ولی هماهنگی در راهبردهای علمی هرگز اتفاق نخواهد افتاد! 
هماهنگی علم و دین و حوزه و دانشگاه  بیش از استقلال، باید یک عامل هماهنگ کننده داشته باشد و آن، وحدت در مقصد است. اگر مقصد، آن چنان نبود که بتواند بین این دو نهاد، هماهنگی پدید آورد آن دو نهاد، هماهنگ نخواهند شد. استقلال بدون عامل هماهنگ کننده، به سیستم واحد، ختم نمی شود. به عبارتی، سیستم واحد، یک مبنا می خواهد و گرنه به «یک» سیستم تبدیل نمی شود. به گمان ما بشر دارای ذوق و خرد و زیباشناسی که حاصل آن، فلسفه و هنر و امثال اینهاست می باشد اما یک گرایش برتر در انسان وجود دارد که همان گرایش به قرب حضرت حق است؛ این گرایش می تواند سرچشمه همه آنها باشد. اساساً دین آمده است که این امر را سامان بخشد. به زعم ما در عین اینکه همه این سرمایه های وجودی محترم هستند، عامل هماهنگ کننده بین اینها، وحی می باشد. وحی، همسنگ ذوق و خرد و زیباشناسی نیست؛ گرچه باید پذیرفت که مخاطب انبیاء، انسان و سرمایه های وجودی اوست. انبیاء برای حیوان مبعوث نشده اند! ولی در عین حال، متغیر اصلی و محور هماهنگی که می خواهد سامان جامعه را به وحدت برساند، وحی است، نه هنر، یا فلسفه و عقل. اگر جامعه به این مرز برسد که محور هماهنگی در تمامی شؤون را وحی بداند، آنگاه همه معارف بشری حول وحی شکل خواهند گرفت. پاره ای از این شکل گیری، کار حوزه و پاره ای دیگر رسالت دانشگاه خواهد بود که البته محور واحد که هماهنگ کننده روشها و محصولات است بر هر دو حاکم می باشد.
محوریت وحی در نظام معرفتی
پس حوزه و دانشگاه باید هماهنگ شوند و محور هماهنگی، حل نیازهای اجتماعی است. اگر قرار است رهبری تکامل اجتماعی مطرح شود، دو جهت برای تکامل فرض می شود. به بیان دیگر، خطی وجود دارد که این دو جهت، در دو سر آن قرار دارد و می خواهد همه شؤون حیات را در جهت تقرب و ابتهاج به قرب، و یا در جهت مادیت هماهنگ نماید. البته طیف وسط که التقاط این دو است نیز وجود دارد.
اینجاست که بلافاصله مسأله دین مطرح می شود. برخلاف آنچه گفته شده که رابطه بین دانش و ارزش منقطع است در واقعیت عینی جامعه، علم، حلقه پیوند فرهنگ فلسفی جامعه و اخلاق اجتماعی است. از یک سو نیازمندیهای فعال اجتماعی است که اهداف تحقیقات را مشخص می کند و از سوی دیگر پیش فرضهای فرهنگ اجتماعی است که تئوری را می سازد. بنابراین علم، واسطه بین فرهنگ و اخلاق است. بحث ما این نیست که دین مربوط به حوزه است؛ ما چون می خواهیم دین را در همه جا ساری کنیم. دین باید محور هماهنگی باشد. جامعه ما جامعه دینداران است و همه می خواهند دینی بیندیشند و دینی زندگی کنند. وقتی عرصه های مختلف تعریف می کنیم، حس بشر و عقل بشر و قلب بشر را ـ که هر کدام منشأ پیدایش اموری هستند ـ در نظر می گیریم اما دین همسنگ عقل و حس و مکاشفه بشر نیست بلکه هماهنگی آنها را در جهت صحیح بر عهده دارد.
ما نمی گوییم که انسان عقل ندارد و عقل، حجت باطنی او نیست بلکه مراد این است که چه نسبتی بین حجت ظاهر و باطن برقرار است؟ از این منظر می توانیم بگوییم که اساساً علم دینی داریم یا نداریم؟ اگر گفته شود حوزه های وجودی و معرفتی انسان مستقل اند، علم، مستقل از دین عمل کرده و دین صدر در صد مستقل از علم خواهد گشت. در این صورت، هماهنگی حوزه و دانشگاه، و دین و علم، بی معنا می شود. بلکه باید از «مجموعه های از هم جدا» سخن بگوییم. اگر در پی هماهنگی هستیم، در واقع می خواهیم یک سیستم ارائه دهیم که دارای مبنای واحد و متغیر اصلی است که سایر متغیرها حول آن جمع می شوند. آن متغیر، دین است که باید رهبری همه شؤون حیات بشر را بر عهده بگیرد.
این بحث از یک زاویه همان بحث دین حداقلی و دین حداکثری است. ما معتقدیم دین اسلام، حداکثری است و علم می تواند دینی و غیردینی داشته باشد. تمامی علوم پایه و محض ـ از ریاضیات تا فیزیک نظری و فلسفه حیات، تا چه رسد به علوم کاربردی، به اسلامی و غیراسلامی تقسیم می شوند. البته معنای اسلامی بودن آن نیست که در متون دینی «معادله» یافت می شود! معنی دین حداکثری هم این نیست که ما باید معادله «سرعت» یا سایر معادلات را از روایات و آیات پیدا کنیم! بلکه معنایش این است که «فلسفه روش» و سپس «روشها»، در هماهنگی با دین تولید شود. ما چنانچه حوزه هایی تعریف کنیم که از نظر روش، از نظر موضوع و از نظر مقصد کاملاً جدا هستند، اگر با هم گفتگو هم بکنند، گفتگو در مورد مسائل از هم گسسته خواهد بود و نتیجه اش این خواهد بود که فرد دانشگاهی، علوم حوزوی و یا فرد حوزوی، علوم دانشگاهی را بخواند! این همان است که در قرون وسطی اتفاق افتاد و کلیسا به دانشگاه روی آورد و بسیاری از کشیش هایی را که در آن مرحله می بینیم، از متخصصین هستند. پس اینکه دو مجموعه، بدون محور هماهنگی در یک انسان جمع شوند، مشکل جامعه ما را حل نمی کند.
به باور ما اگر دین نتواند مجموعه گسترده علم را رهبری کند، جامعه را نیز نمی تواند رهبری کند. اینکه ما بگوییم دین، مکتب دارد و «سیستم»، کار علم است نتیجه اش این خواهد بود که سیستم، مکتب خاصی را هم به دنبال خودش بیاورد! یعنی معادله پولی «کینز»، لوازم خودش را تحمیل می کند و با مبنا قراردادن ربا، جایی برای دین باقی نمی گذارد.
لازم است مجموعه جامعه تلاش کنند تا به علومی که بر مبنای دین است برسند. بخشی از این امر، کار دانشگاه ها و آکادمی هاست. بخشی هم وظیفه حوزه است. در این میان هیچ کدام نباید دین را در انحصار خود بگیرند. چرا که دین آمده است تا همه را هدایت کند. بخشی از دین، فهم منابع مستقیم است که تخصص خاص خود را طلب می کند و بخشی دیگر، جاری کردن آنها در عینیت است که به تخصص و فن دیگری احتیاج دارد. در این صورت، در عین اینکه همه علوم محترمند هیچ کدام عرصه را بر دیگری تنگ نمی کنند مشروط به این که یک مبنا داشته باشند و این مبنا آنها را هماهنگ نماید؛ چرا که اگر دو مبنا وجود داشته باشد، هر کدام، عرصه را بر دیگری تنگ خواهد کرد.
به گمان ما مطلق گرایی حسی که حاصل عصیان بر علیه مذهب تحمیلی و دوران گذشته، در رنسانس است، به یک علم سکولار تبدیل شده که این علم حتماً عرصه را در امر اداره بر دین تنگ می کند و ما ناچار می شویم در فهم علمی تحول ایجاد کنیم، کما اینکه باید به ایجاد تکامل در فهم دینی بپردازیم. باید پذیرفت آنچه را که ما در دست داریم، برابر با دین نیست، بلکه ما «معرفت دینی» داریم و معرفت دینی خطاپذیر است؛ منتهی باید آنرا بر پایه «تعبد به وحی» و «قاعده مندی» سامان ببخشیم؛ یعنی تعبد را به قاعده تبدیل کنیم و از خرد مؤمن بگذرانیم. آنگاه لازم است که این معرفت را به «تفاهم اجتماعی» برسانیم. به بیان دیگر، معرفت دینی باید از خرد جامعه ایمانی بگذرد تا حجیت فراهم آید. این روش، مبنای استنباط است که البته تکامل پذیر است و آزمون و خطا دارد.
از سوی دیگر باید متوجه بود که تکامل سازمان دانشگاه و نیز تکامل روش تحقیقات می تواند منشا تحقیقات جدید شود. اگر حوزه و دانشگاه با یک روش که مبتنی بر یک فلسفه و یک مبنا باشد، پیش بروند، امکان توسعه معرفت بر محور هماهنگی وجود دارد اما چنانچه فلسفه و روش حوزه و دانشگاه به یک مبنا باز نگردد و مبنای واحد برای هماهنگی نداشته باشد، روشهای متباین به نتایج و عمل های متباین خواهد رسید و راهکارهایشان در عمل با هم درگیر خواهند شد. بنابراین هم تکامل سازمان و هم تکامل برنامه لازم است.  براین اساس، ما محتاج تعقل در فلسفه روش و روش خود هستیم.
عقلانیت آموزه های دینی
این نکته را هم باید اشاره کرد که دین توجیه عقلانی دارد و می تواند این توجیه عقلانی را به اثبات برساند. اگر دین نتواند عقلانیت خود را در حوزه نظام سیاسی، نظام فرهنگی و نظام اقتصادی اثبات کند، برای عقلاء قابل پذیرش نخواهد بود. البته دین ـ خود ـ رهبری اثبات عقلانیت خویش را به عهده می گیرد و طبیعتاً رسالت کسی که خود را عالم دینی می داند، این خواهد بود که به این پرسش پاسخ دهد. معرفت دینی باید بتواند برای نظام فرهنگی و سیاسی و اقتصادی اسلام، توجیه عقلانی ارائه دهد. دین به منزله تعبد در مقابل تعقل نیست، بلکه دین، عقلانیت خود را اثبات می کند. اینکه دین بگوید «تو فکر نکن، من با عقل تو سر و کار ندارم و فقط هر چه می گویم قبول کن!» منطقی نیست. دین بر خلاف آنچه تصور می رود، «لیقوم الناس بالقسط» است. خدا مردم را روی پای خود می ایستاند. به نظر می رسد فرق انبیا با اقطاب صوفیه یا برخی بینش های عرفانی هندی و آمریکایی همین است. دین نمی گوید که «چشمتان را ببندید!» بلکه دین می گوید «من می خواهم به شما بصیرت بدهم و نگاهتان را عوض نمایم و حجابهایتان را بردارم و شما را با خود راه ببرم تا شما هم ببینید». خلاصه اینکه دین حتی تعبد را هم با عقلانیت بشر اثبات می کند. دین خرد انسان را بکار می گیرد و به نقطه مطلوب می رساند. لذا حضور دین در عرصه های علمی و عینی ضروری، ممکن و اجتناب ناپذیر است.
«انحصار در طبقه» یا «انحصار در ضابطه»
نکته دیگر در بحث وحدت حوزه و دانشگاه، ضرورت فرق گذاری بین «انحصار در طبقه» و «انحصار در ضابطه» است. باید توجه کرد که اطلاعات در هر حوزه ای، گاهی در سطح اطلاعات عمومی جامعه می آید که همگان آن را می فهمند. ولی مادامی که در سطح ادبیات تخصصی است، تخصص ویژه خود را مطالبه می کند. این امر به معنی انحصار در طبقه نیست، بلکه به معنی انحصار در ضابطه است. مثلاً سطح تخصصی از ریاضیات خواجه نصیر طوسی، امروز جزو ادبیات عمومی جامعه شده است و مثلثات که در 6 قرن قبل، از آنِ خواجه نصیر ها بوده اکنون در دبیرستان  مورد مطالعه قرار می گیرد!
تکامل معرفت دینی هم همین گونه است. ممکن است معرفت دینی تکامل می یابد و پاره ای از آن معارف که از آنِ متخصصین بوده، به تدریج، عمومی گردد، اما تا زمانی که فهم دین در مرز مسایل تخصصی قرار دارد، در انحصار تخصص است و نه در انحصار طبقه. طبابت هم همین گونه است؛ پاره ای از آموزه های طب قدیم، امروز جزو فرهنگ عمومی و اطلاعات عمومی شده است ولی طب در آنجا که تخصصی می شود در انحصار تخصص است که مثلاً برای کار پزشکی باید از «نظام پزشکی» مجوز گرفت! این به معنای انحصار طبابت در طبقه نیست، بلکه به معنی انحصار طبابت در ضابطه است که البته شرط معقولی است.
در فهم دین هم تا آنجا که فهم عمومی در کار است حتماً همه می فهمند و احتیاج به تخصص و تقلید هم ندارد. ولی آنجایی که تخصصی می شود، به هر اندازه که تخصصی شود باید به اهل فن رجوع شود. اگر به سطحی رسد که محتاج به یک استنباط فنی باشد طبیعی است که انسان باید به استنباط فنی آن رجوع کند. معنای این امر آن نیست که این استنباط در انحصار این طبقه است. همچنانکه طبابت در انحصار طبقه نیست و وقتی طبیبی، ده سال زحمت کشیده، رجوع به او به معنای انحصار طبابت در طبقه نیست بلکه به معنی انحصار به ضابطه است، در فهم دین نیز رجوع به متخصص حتماً معقول است؛ چه مربوط به مبانی کلامی باشد چه فقه و چه غیر آن باشد. البته استنباط متعبدانه باید از خرد اجتماعی بگذرد.



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92/9/6 توسط 
تمامی حقوق مطالب برای سرباز ولایت محفوظ می باشد